چهگونه میتوان برادر خواند؟!
نوذر

امروز در افغانستان همه بر این امر متفقالقول اند که طالبان آدمکشان بیرحم، گروه واپسگرا، دشمن همه مظاهر زندهگی مدرن و از همه مهمتر، نوکرانِ سر بهکف دشمنان افغانستاناند. آنها از زمان حکومتشان تا اکنون، به انواع مختلف، بیگانهگیشان را با فرهنگ و ارزشهای این سرزمین به اثبات رساندهاند. آنها در زمان حکومت پنجسالۀشان، زنان را از حق تحصیل و کار بازداشتند. خوانش بدوی از دین را که با سنتهای بدویشان درهم آمیخته بود با زور شلاق بر مردم تحمیل کردند. از سوی دیگر، مرد و زن این سرزمین را از حداقل دسترسی به حقوق سیاسی و مدنی محروم کردند.
آنها با استحکام پایههای امارتشان، واپسگرایی سیاسیشان را برملا کردهاند و با حمایت از تندرَوترین و بدنامترین چهرههای دهشتافگن در سطحِ جهان، روابط امارتشان را با همه جهان به بحران کشیدند. آنها سیاست زمینسوخته را که به واسطۀ تیوریسنهای تصفیۀ قومی به شیوۀ هیتلر طراحی شده بود پیاده کردند. تیوریسنهای نیکتاییپوشی که فرمان کشتار دستهجمعی اقوام این سرزمین را صادر کرده بودند و طالبان هم در اجراییکردن آن هیچ تردیدی از خود نشان نمیدادند. آنها به دستور کشورهای بیگانه دست به تخریب عزیزترین میراثهای فرهنگی ما زدند. چهگونه میتوان آنهایی را که فرمان تخریب تندیسهای بودا در بامیان را صادر کردند برادر خواند؟ با کدام جرأت آنانی را که در شمالی و یکاولنگ و مزار بر جان و زمین و ناموس مردم حمله کردند و همه هستی مردم را به آتش کشیدند، میتوان برادر خواند؟ چیگونه میتوان آنانی را که بر صورت دختران خردسال در راه مکتب تیزاب میپاشند برادر خطاب کرد؟ چیگونه میتوان آنانی را که کودک ده سالهیی را برای آنکه پدرش در پولیس یا ارتش ملّی عضویت دارد، بر دار میکشند، برادر خواند؟ چیگونه میتوان آنانی را که در پشت مردم قبیلۀ خودشان سنگر میگیرند و به زن و کودک آنها رحم نمیکنند برادر خواند؟ چیگونه میتوان آنانی را که با فرزندان راستین این سرزمین در ارتش و پولیس به صورت روزمره درگیر اند برادر خواند؟ پس چرا فرزندان مردم را به جنگ آنها می فرستید؟ پس چرا فرزندان مردم را در حفاظت مردم از آنها می گمارید؟ چیگونه میتوانی در پیش چشم یتیم و خانم بیوۀ آن سرباز پولیس که انتحاری را در بغل گرفت تا از جان مردمش حفاظت کند، طالب را برادر خطاب کنی؟
از سرنگونی حکومت طالبان یکونیم دهه میگذرد. از جنگ طالبان علیه مردم افغانستان و ثبات و صلح نیمبند هم دو دهه میگذرد؛ جنگ مردم افغانستان، در این یک دهه با طالبان، هرگز از جانب بخشی از حکومت افغانستان که تعلق قومی با طالبان دارند به رسمیت شناخته نشد. آنها هرگز طالبان را دشمن خطاب نکردند. طالبان را به عنوان خطر نپذیرفتند. آنها هرگز جنگ علیه طالبان را آنچنانی حمایت نکردند. حالا بخشهای بزرگ مردم افغانستان از این وضع خسته شدهاند. آنها از موضع انفعالی و قومی تیم رییس جمهور در برابر طالبان به ستوه آمدهاند. آن بخشی از جوانهای افغانستانی که در صف ارتش و پولیس از مردم افغانستان در برابر حملات وحشیانۀ طالبان حمایت و محافظت میکنند از رییسجمهور منتخبشان که در عین زمان «سرقومندان اعلای قوای مسلح» است و در برابر شورشیان اشک میریزد و با آنها همدردی میکند شاکیاند. ارتش و پولیس ما با وجود آنکه به لحاظ امکانات آتش و توپچی و قوای محاربۀ هوایی هنوز هم در تنگنا به سر میبرد، توانسته است از حملات طالبان بکاهد.
استفادۀ طالبان از اماکن عامه به عنوان سپر انسانی و پایینآمدن حملاتشان در سطح ماینهای کنار جادهیی و حملات انتحاری بیانگر شکست آنها در مقابل ارتش و پولیس ملی و در گام دوم نیرو های ائتلاف به رهبری ناتو است. تنها چیزی که در این میان عجیب است تناقض حاکم بر موضعگیری رهبری ما در برابر این جنگ است. ارتش و پولیس ما همه روزه با طالبان در نبرد اند و آنگاه، رییسجمهور ما که در عین زمان «سرقومندان اعلای قوای مسلح» است، طالبان را برادر خطاب می کند. پس ما با برادرانمان میجنگیم. پس برادران ما زن و مرد و کودک و جوان ما را میکشند. پس این جنگ، جنگیست میان دو برادر یکی که از خانواده خود در برابر تجاوز برادر دیگر محافظت میکند و یکی که برای لحظهیی دست از تجاوز و قتل برادر و خانوادۀ او بر نمیدارد. این برادر در پشت دژ و حصار آهنین با آل و اصحابش نشسته است و فرزندان اندری را در آغوش انتحاریها پرتاب میکند. پس از آنکه انتحاری با فرزند ما که پولیس است، یا سرباز ارتش است یا فروشنده، تکهتکه شد. این برادر برای آن انتحاری اشک میریزد و انتحاریهای باالقوه دیگر را برادر خطاب میکند. من میخواهم به رییسجمهور بگویم که این جنگ اگر در میان تو و برادرانت میبود شاید به ما ربطی نمیداشت؛ ولی بیخبر از یک حقیقتی که برادرانت در حقیقت امر برادران ما نیستند. چون ما از قبیله و عشیرۀ دیگریم؛ از قبیلۀ زمینهای سوخته، از قبیلۀ مردمان آواره از خانه و تاکستان و زمین. ما از قبیلۀ مقاومتایم. چون طالبان اگر افغانستان را یک بار دیگر تصرف کنند، به خانه و زمین و ایل و تبار تو آسیبی نمیرسانند؛ ولی حسابشان با بقیه مردم افغانستان فرق میکند. آنها باز هم شمال را خواهند سوختاند. آنها باز هم در یکاولنگ فاجعۀ هولناک انسانی خلق خواهند کرد. پس اگر دلت برای برادرانت میسوزد، دل ما هم برای برادران و سرزمینمان که هنوز بوی گوشت و کشتزارشان در مشام ما است می سوزد. پس این جنگ، جنگ تو و برادرانت نیست.
تو در صف مقابل برادرانت، گویا به اشتباه یا به اجبار قرار گرفتهای، شاید در این صف احساس اسارت داری، یا احساس عدم امنیت، اگر چنین است بدا به حال مردمی که ترا به رهبریشان برگزیدهاند تا از آنها که غم نانشان همچنان پابرجاست در برابر نوکران بیرحم اجنبی محافظت کنی.
چیز دیگری که مایۀ درد و اندوه ما است سکوت رهبران عشیرۀ ما است. آنانی که امروز به نمایندهگی از ما بر اریکۀ قدرت نشستهاند چرا صدای اعتراضشان بلند نمیشود؟ آیا آنان هم طالبان را برادر خوانده اند؟ آیا آنان زمینهای سوخته را از یاد بردهاند؟ آیا مقاومت آنها که امروز از برکت مرده ریگ آن وزیر و دبیر شدهاند اشتباه بوده است؟ هر گاه اگر رییسجمهور یا تیمی که حرف در دهان رییسجمهور منتخب میاندازد طالب را برادر بخواند برای من تعجب برانگیز نیست؛ امّا سکوت رهبران برادران ناتنی طالبان واقعن تماشاییست. آنها چرا هرگز در برابر این حرف رییسجمهور چیزی نمیگویند؟ آیا برای آنها از دیوان امارت خط امانی آورده اند؟
آنچه مسلم است این است که میان آنها و تیم دَوروبَر رییسجمهور، آنانی که در دهن رییسجمهور منتخب مردم افغانستان حرف قومی میاندازند چی وجه اشتراکی جز منافع اقتصادی و قدرت میتواند وجود داشته باشد؟ اما آنها نیز بدانند که هیچچیز از چشم مردم پنهان نمیماند. آنها باید مسوولیتهای خطیرشان را در شرایط شکنندۀ کنونی به خوبی بدانند آنها باید بدانند که مردمان زیادی هستند که در صورت بروز یک وضعیت بد نمیتوانند با هواپیماهای شخصی از افغانستان خارج شوند. هیچکس نمیداند که پس از خروج نیروهای ناتو و ائتلاف از افغانستان چی اتفاقی میافتد. شاید ما مجبور به تن دادن به شرایط ناگواری شویم. شاید ما دوباره از حقوق اندک مدنی و سیاسیمان محروم شویم، یا به حداقلها تن در دهیم، یا حتّا بدتر از آن خیل خیل دوباره از سرزمینمان کوچانده شویم. بحث خروج نیروهای ائتلاف را هم اگر دور قبول کنیم زندهگی امروز مردم ما که توأم با خطر انتحار و مرگ است بسیار جدی است. طالبان از برکت استخبارات کشورهای همسایه در بیرون و در درون از حمایتهای بیدریغ یک تیم خاص از یک نیروی شورشگر حالا به یک طرف منازعه مبدل شدهاند. آنها بر ندای یکجانبه صلح رییسجمهور هرگز لبیک نگفتند. برعکس با دستنشاندهخواندن این حکومت، خود را طرف اصلی گفتوگوی منازعۀ افغانستان با جامعۀ جهانی خواندند. حکومت افغانستان در طول ده سال با ایجاد کمیسیونهایی زیر نام؛ کمیسیون تحکیم صلح و اخیرن شورای صلح و با تدویر جرگههای بزرگ و پُرهزینه امن و رهاکردن دستهجمعی گروههای تروریستی از زندانها نتوانست یک گام موثر در جهت اقناع طالبان برای دستکشیدن از جنگ بردارد. آنها با کشتن رییس شورای صلح ثابت کردند که اهل صلح و گفتوگو نیستند. پس این ندای صلح برای کی است؟ پس این ندای صلح برای چی است؟ آیا همه مردم افغانستان از این صدای بیاثر و بیپاسخ هنوز هم حاضر اند حمایت کنند؟ یا رییسجمهور یک روند بیمفهوم را فقط برای نستالژی قومی و رؤیای اتحاد مقدس با نادیدهگرفتن خواست اکثریت مردم افغانستان ادامه میدهد. سخن اخیر اینکه ما با آنکه میتوانیم بجنگیم، از جنگیدن و شکست دشمن باز داشته میشویم. ما میدانیم با کی بجنگیم؛ ما با دشمنی ددمنش روبهروایم. آنها تا آخرین نفس از کشتن مردم بیگناه باز نمیایستند. آنها تا برآوردهشدن خواستهای کشورهای همسایه میجنگند. در این میان، ما چی موضعی میتوانیم اتخاذ کنیم؟ به ندای صلح رییس جمهوری که در جای امن نشسته است همچنان گوش دهیم؟ یا ما اگر حمایت شویم، اگر بخواهیم، اگر طالب را دشمن مشترک و مزدور اجنبی بدانیم، میتوانیم با همه کسانی که با برگشت آنها مخالفاند آنها را شکست دهیم. همۀ این گزینهها در پیش روی ما است.