پوپولیزم افغانی-وطنی

بخش هشتم:
آنانی که بیشتر عمل میکنند، کمتر شعار میدهند و گونۀ وارونۀ این مساله نیز وجود دارد. به ملتهای دیگر نگاه کنیم و به آشکارهگی این ادعا پیببریم. شعارها در این کشور دو پیامد زشت و نابخشودنی داشتهاند: نخست سبب گردیده که میز زندهگی از امر واقع به حوزۀ شعارها منتقل گردد و دو دیگر، عقل و خردورزی در برابر احساسات با شکست روبهرو گردید. تا یکی جیغ میزند، دیگران سنگ و چوب برمیدارند و ویرانی روشنترین بازدۀ شعارها و شعارزدهگیها در طول و عرض این تاریخ پنجهزارساله بوده است.
همهگان بدون استثنا تجدد امانی را میستایند و دورۀ او را هنگام و هنگامۀ رویایی میخوانند، اما او نیز پس از اقامت هفتماهۀ خویش در اروپا، جوگیر شد و به جای سر به زیر انداختن و کار کردن به سمت شعار دادن رفت و از تجدد و تغییرات و اصلاحات یکشبه سخن بر زبان آوردد. ملای لنگ نیز بامدادی از خواب بلند گشت و به کاوش سوراخهای انباشتۀ بینیاش پرداخت و سپس شعار داد: «خواب دیدهام شاهامانالله کافر است.»، شورشگر بزرگ آقای عبدالله احمدزی معروف به ملای لنگ و سایر اعضای متعهد حزب لنگان کشور فرتورهای ملکه ثریا بانوی نخست را با شعار «شاه و همسر شاه از دین برگشتهاند»، در میان مردم مبارز و همیشه در صحنه و سنگر دست به دست و پا به پا کردند. غیرت افغانی بسان دیگ بخار-الحق که کاشف این تعبیر، کریم خرم است- به جوش آمد و منفذهاشان نیز مسدود بود و منفجر گردید و تا امروز از آن دیگ، کلهپاچه و شوربا و خون به بیرون میزند.
از سوی دیگر «روشنایی شیخ»ها یعنی حضرت شروبازارِ مجددی با صدها تن از جامهدریدهگان، فداییان، هلاکان، عاشقان و نوکران خویش شعار جهاد دادند و راه پایتخت در پیش گرفتند و هر کی بر سر راهشان سبز گشت تیری بر سینهاش زدند و دوباره شعار سر دادند. برای چنان شعارهای نجاتبخش تا اکنون نیز یکی از بقایای آن حضرات هنوز صدرنشین است و دوستان جهانوطنی برای رای موافق وی برای امضای سند راهبردی سیمیلیون دالر بیارزش امریکایی زیرمیزی میدهند. صدساله گشتهاست و حرص و شهوت قدرت رهایش نمیکند و بدیل انتخابات و گزینش رییس دولت را از خواب صوفیانهاش به در میآورد و شعار میدهد: «فلانی برندۀ انتخابات میشود و خیر و صلاح مملکت نیز در پیروزی اوست.» به تصمیم، اراده و رای مردم عصای خود را میزند و برای لحظهیی نیز نمیاندیشد که برای چنین انتخاب خیلیها کشته شدهاند و تعدادی نیز انگشتانشان را از دست دادهاند. و نیز نمیداند منطق انتخابات و صندوقگذاری تنها و تنها پرهیز و پناه بردن از خواب و تعبیر آن است و جلوگیری از ادامۀ شورش حزب لنگان و شوربازاریان و حضرات و دار و دستهاش.
اما گویا چنین رسمی را پایانی در راه نیست و پابهپای حزب «دروغگویان» این یک نیز رشد و توسعه مییابد و این فرهنگ و سنت عزیز با گذشت هر روز بیشتر از پیش گرامی داشته میشود و پاسداران تاریخِ دراز بر شان و شکوه آن، پیوسته میافزایند. سخنرانیهای رییسجمهور یک در میان سرشار از شعار است و گاهی اگر شعارش چنگی بر دل شعاردوستان و شعارپرستان و شعارخواهان نزد، خود کف میزند تا بقیه به جوش آیند و او را همراهی کنند. اما به نیکویی میدانیم و باید بدانیم که جامعۀ مطلوب با شعار ساخته نمیشود، رشد اقتصادی، بهبود امنیت، دستیابی به رفاه همهگانی، خودکفایی، کارآفرینی و بالابردن نرخ سواد نیازمند برنامهریزی، کار ممتد، ساختن استراتژی و پالیسی است. سخنان هوایی گفتن و مردم را به شور مقطعی درآوردن تنها سبب میگردد تا مردم مطالبات واقعی و ضروریشان را از یاد ببرند و در تخیل و چرتهاشان به تحولی بیندیشند که روزی معجزهآسا از راه خواهد رسید.
چنین فرهنگ نادرست باعث گردیده تا در هیچ زمینه شاهد رشد رو به توسعۀ متوازن و پایدار نباشیم، پس از هفدهسال دیده میشود که وضعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهسوی زوال مطلق میرود و امیدهای نیمبند مردم نیز با خاک و خون یکسان میگردد. کابل به عنوان پایتخت افغانستان با حضور سربازان و سفارتهای دهها کشور بیرونی در بدترین وضعیت ممکن به سر میبرد و اگر بگوییم که در لبۀ پرتگاه قرار داریم، سخن ناصواب نگفتهایم؛ اما با وقاحت وصفناپذیر اعلامیه مینویسند بدین شرح: دشمنان افغانستان بازنده هستند و تروریستان هرگز به خواستشان نخواهند رسید. نمیدانم تعریف دولت از بازندهگی و خواست تروریستان چیست؟ آنها مگر نیتی جز کشتن مردم، وحشتآفرینی و هموار کردن سفرۀ خون برای شهروندان دارند؟ متاسفانه بیشتر از آنچه میخواهند به دست آوردهاند و ما به دروغ و فریب از شکست آنها حرف میزنیم. چون مدیران حکومت نیک میدانند که دوای کاذب درد ملت چیزی جز سر دادن شعارهای مضحک و میانتهی نیست و تجربۀ تاریخی نشان داده است، هر کی از این ابزار سود جسته به سلامتی و پیروزی و محبوبیت دست یازیده است.
سیاست
عوامزده
مو به مو آییننامههای احزاب سیاسی افغانستان را مرور کنید و ببینید که سطری غیر از شعار و تکرار و دروغ در آن مییابید. تمام آنها پر از این کلمات اند: آزادی، استقلال، حفظ ارزشهای دینی، ترویج ملیگرایی، نهادینه شدن ارزشهای دموکراتیک، بهسازی بازار اقتصاد و اشتغال، صلحآوری و… اما باری نمیاندیشند که آیا تحقق این همه خواست در غیاب برنامه و زمان و امکانات میسر خواهد بود؟ از سوی دیگر، کاش حداقل فهمی در باب این مسایل داشته باشند و یا بدان باور داشته باشند. ولی یک امر را میدانند و آن چیزی غیر از آییننامۀ شفاهی نیست، در روز روشن بر سر مردم کلاه میگذارند و شیره میمالند و پیهم شعار پشت شعار سر میدهند و بهجای عملیسازی آییننامههای تکراری مکتوب، دست به کشتار، فساد، ترویج قوماندیشی، تبعیضدوستی، اکثریت و اقلیتگویی، حذف و ترور، تقلب و تخطی، سازش با گروههای بنیادگرا و… میزنند. خاطرنشان باید کرد که این سودا دوسره است و مردم نیز همین را میخواهند: شعارها مردم را امید و انرژی و احساس میبخشد و کاری با آن «کارهای دیگر» سیاستمداران ندارند. پس حکم عقل آن است تا در این میانه اعتراض و انتقادی نشود؛ چون عرضه و تقاضا باهم همخوانی دارند و تلاش برای بهم زدن آن کار درستی نیست.
زندهگی در شعارها
در همایشهای علمی، فرهنگی و سیاسی اگر سخنرانی بخواهد بهجای احساسات و حرفها و شعارهای پوپولیستی، چهار تا حرف علمی، منطقی، مستدل و راهگشایانه بزند. همهگان فاژه و خمیازه میکشند و بر او و اجدادش هزار نفرین و لعنت میفرستند. آنی که نتواند احساسات ملت قهرمان را به وجد آورد، غلط کند تا سبب ضیاع اوقات گرانبهای سامعان شود. مراجعه کنید به درفشانی صدیقافغانها، بشردوستها، کرزیها و برخی کارشناسان امور و ببینید میزان و چهگونهگی استقبال مردم را از آنها، به خطابههای امامان مسجدها در آدینهروزها گوش سپارید و سرتا پا آن شصت دقیقه را زیر و رو کنید و اگر توانستید حرفی برای امروز تعالی و بهبود جامعه پیدا کردید، برای من نیز بگویید و قول میدهم تا برای گویندهاش جایزۀ نفیس اهدا کنم. در زادگاهم دلیل گشته بودیم تا چهارسال تمام امام محلهمان بیسوژه نماند و همچو داستان «سیستم هاضمه خسک» پیوسته هر آیینه بر منبر میشد و از پایان دنیا و گسترش فساد و دلایل بدبختی و فقر و جنگ سخن میگفت و در اخیر همۀ اینها از بام خانۀ ما برمیخاست؛ چون یک دایرۀ فلزی به چشمش خورده بود و بعد دانسته بود که تمام مصیبتهای جهان و به ویژه افغانستان ریشه در همان دارد. مردم نیز نمیپرسیدند و دمبه دم شعار میدادند و او را همراهی میکردند و اما پایان هفتهها کاسهیی را میفرستاد بزرگتر از دایرۀ فلزی بام و باید پر میگشت و به ایشان میرسید.
تا خون در تن ماست جان هیک رهبر ماست
یکی از زشتیهای دیگر شعارها این است که دست آدمها را رو میکند و نمیتوانند تظاهر کنند و چنین بنمایانند که بدان باور دارند و در زندهگی واقعیشان بدان عمل میکنند. «جان هیک» را نخست خدا زد و در حوزۀ پلورالیزم دینی اندیشید و نوشت و سپس آقایان محمدحسن محمدی مظفر، بهزاد سالکی، عبدالرحیم گواهی و… با برگردان آثارش به فارسی او را لتاندند و وارد بازار فکر و فرهنگ ما گردانیدند. حالا او برای صاحبنظران ما نامیست بسیار آشنا و به ویژه در مباحث دینی مبتنی بر مدارا و تساهل حتمن سکهیی از جیبهای وی برمیدارند و در کاسۀ گفتوگوهاشان میگذارند. صاحبنظری را میبینید که اگر در بحث دینی هر دو جمله در میان یکبار نامی از جان هیک بر لب نیاورد، یارای حرفیدن ندارد. شگفتیزده میشوید هنگامی که از کثرتگرایی، برابری ادیان، تسامل، تسامح، مدارا، همدیگرفهمی و گریز از انحصارگرایی سخن میزند و باور میکنید به تغییر افغانستان و شادمانی برای رشد و پرورش انسانهای امروزی و اهل گفتوگو و معتقد به ارزشهای جهان کنونی. سپس در قاب دیگر خدای ناخواسته کافیست همین متکلم عزیز از زبان یکی ولو به دروغ بشنود که شما در انجام تکالیف دینی اندکی سهلانگارید، قرار دوم را با نقلقولهای جان هک نه؛ بل با اسحله میآید و جانتان را از تن به در میکند و شوخی نیز در این قصه ندارد. خود شاهد چنین ماجرایی تا سرحد شلیک بودم و پس از آن دوستان را گفتم بهتر خواهد بود تا دست از این بحثهای روشنفکری و تفنگمابانه بردارید و بچسبید به گفتوگوی تکنفره و خودی.
یاسین نگاه